آشنایی ما برمی‌گرده به ده سال پیش! مثل تمام بلاگرها، حرف‌هامون از یک کامنت و جواب کامنت شروع شد و کشید به تلگرام و اینستاگرام و بعد به مرور زمان کمرنگ شد و دیگه گه‌گاهی از هم خبر می‌گرفتیم. دیروز بهم پیام داد و تولدم رو با این مضمون که "می‌دونم چند روز از تولدت گذشته، اما فکر نکن فراموش کرده بودم؛ بلکه چشمام رو عمل کرده بودم و نمی‌تونستم گوشی دستم بگیرم" تبریک گفت.
داشتم فکر می‌کردم واقعا این بلاگفا جای عجیبیه! انگار با نوشتن و دست‌به‌قلم شدن، یک چراغ‌قوه میدی دست خواننده‌ها و به آدم‌ها اجازه میدی، بتونن با دقت درونت رو ببینن. بعد از مدتی -خواه یا ناخواه- دیگه نه اونقدر زمان دارن و نه اونقدر حوصله که بخوان دوباره به درونت رجوع کنن، اما اونقدر درونت براشون آشناست که این بار دیگه لازم نیست چراغ‌قوه بدی دستشون! چشم بسته تمام پیچ و ‌خم‌ها رو میرن و چراغ قلبت رو روشن می‌کنن...
می‌دونم اینجا رو دیگه نمی‌خونی ولی اگه یک روز به اینجا دوباره سر زدی، این رو بدون که پیامت، قلبم رو روشن کرد‌...