خلاء، مرز من بود‌‌‌...

تو برای قورت دادن بغض‌های زندگی و ادامه زندگی، هیچ چاره‌ای جز این نداری که یا خودت یا دیگران رو له -چه به صورت فیزیکی و چه به صورت روانی- کنی. این له کردن، عملکردی شبیه به "آب" داره تا بتونی سختی‌های زندگی رو نرم کنی و قورت بدی و نفس بکشی...

من متاسفانه "خودم" رو انتخاب کردم و ناراضی‌م. اگر تو، "بقیه" رو انتخاب کردی، لطفا برام بنویس که راضی‌ هستی یا نه؟! می‌خوام بدونم کسی توی این دنیا هست که شب در صلح با خودش بخوابه یا این فقط یک رویاست؟

امروز از هم گسستم، اگه بال و پر شکسته‌م و به پرتگاه غم رسیده گام‌های من...

صبح از خواب بیدار شده بودم، اما روحم مرده بود. توضیحش خیلی سخته. در واقع، چشمام باز بود، می‌تونستم صداها رو بشنوم، حتی دست‌هامم به سختی می‌تونستم تکون بدم، اما انگار توی مغزم تصویری رو می‌دیدم که روحم بالای سر جسمم ایستاده. از جام به هر سختی‌ای که بود، بلند شدم و با خودم حرف زدم. به خودم دلداری دادم. نوید آینده بهتر، نوید این که باید صبر کنم، یادآوری روزهای سختی که گذروندم و بازم زنده موندم. روحم کم‌کم داشت قبول می‌کرد که دوباره به جسمم برگرده. فاصله‌ش کمتر شده بود و به زندگی روزانه برگشتم.

همین چند دقیقه پیش، از فشار درد جسمی حس کردم دیگه نمی‌تونم چشمام رو باز نگه دارم؛ انگار بیهوش شده بودم و بعد از چند دقیقه سعی کردم چشمام رو باز نگاه دارم. سخت بود؛ انگار نمی‌دیدم. سرم گیج می‌رفت و مطمئن بودم که آخرشه. انقدر مطمئن بودم که دستم به گوشی رفت که آخرین حرف‌هامم بزنم. این بار روحم داشت مقاومت می‌کرد که زنده بمونه و جسمم رو شکست داد...

الان نیمی از جسم و روحم با نیم دیگه‌شدن در جنگن و مثل گره، به هم می‌پیچن و مغزم منتظر فرمان نهاییه‌...

زندگی خیلی داره برام عجیب و غیرقابل باور میشه...

چشمات کاری کرد باهام که فقط ساقی می‌دونه...

از آدمی که در همه‌ی زمینه‌ها، حمایتت می‌کنه، بیشتر از آدمی که در هیچ زمینه‌ای حمایتت نمی‌کنه، بترس؛ نه به این خاطر که اجازه نمیده مستقل شی، بلکه به خاطر این که یک روزی و یک جایی قراره از تو و رابطه با تو، پا پس بکشه که تو "تازه" متوجه شی، بدون حمایت اون "هیچ‌چیز" نیستی. اولی به مراتب، از دومی خطرناک‌تره.

روز عشق مبارک...

خاطره‌هاتون نباشه آرزوهای ماها..‌.

اتفاقی توی اکسپلورگردی کپشن این پست (کلیک کنید) رو که مدت‌ها بهش فکر کرده بودم و می‌خواستم راجع‌به‌ش بنویسم، خوندم. به قدری خوب توضیح داده بود که ترجیح می‌دم دیگه من راجع‌به‌ش اظهارنظر نکنم و فقط خودم رو سرزنش کنم...

توان

ما به توانایی بقیه آدم‌ها نمی‌بازیم، ما به اعتماد به نفسشون می‌بازیم...

نداریم آرزو که کم...

من فقط به زمان نیاز داشتم که به هرکسی ثابت کنم، "آدم قابل اعتمادی" هستم، اما برای این که به خودم ثابت کنم لیاقت این رو دارم که به خودم اعتماد کنم، "زمان" بدترین عامل بود..‌.

دغدغه جمعی

وقتی ازم می‌پرسید "چرا راجع‌به موضوعات روز، نمی‌نویسی؟" فقط می‌تونم بگم "آدم‌ها یا باید هیچ دغدغه‌ای نداشته باشن تا به دغدغه جمعی فکر کنن یا انقدر دغدغه داشته باشن که به آخر خط رسیده باشن و به بقیه هم فکر کنن."

در حال حاضر، من متاسفانه فقط می‌تونم به بدبختی‌های خودم فکر کنم...

دعا

من یک بار دیگه هم به آخر خط رسیده بودم و اینجا ازش نوشتم. یادمه نوشته بودم "ازتون می‌خوام با هر اعتقاد و دین و آیینی که دارید، برام دعا کنید تا حالم بهتر شه."

الان عاجزانه ازتون این درخواست رو دارم، چون شما جزء معدود آدم‌هایی هستید که می‌دونید توی فکرم چی می‌گذره. لطفا برام دعا کنید، ممنونم...

غریق بی‌نجاتم و ...

آدم تا وقتی بچه‌ست، مفهوم واقعی خواهر و برادر رو نمی‌دونه. وقتی یک اتفاقی برای خانواده‌ت می‌افته که نیاز به هم‌دردی داری، تازه متوجه میشی یکی رو در کنارت داری که اکثر تروماهای تو رو تجربه کرده و دقیقا به اندازه خودت نگرانه. در واقع، یکی رو داری که می‌تونی باهاش، مثل خودت با صدای بلند حرف بزنی، گریه کنی، شکوه و شکایت کنی یا حتی به این دنیا فحش بدی. آدم هرچیزی رو به پدر و مادرش نمی‌تونه بگه؛ چون -اکثر- اون‌ها، بیشتر از خود آدم غصه می‌خورن..‌

من الان خیلی تنهام، خیلی...

عدالت

امیدوارم یک روز سورپرایز بشم و متوجه شم "تو هم قراره به خاطر عدالتت، مورد قضاوت قرار بگیری!"

بگو که گوش بدم و حرف نزنم...

این روزها، حتی برای نفس کشیدن هم جونی ندارم. هر روز و هر شب با گریه می‌خوابم. دیروز یک شخص غریبه، کامنتی گذاشته بود که مشخص بود می‌خواست با من هم‌دردی کنه و دلداری‌م بده ولی متاسفانه کلماتی که به کار برده بود، خیلی غمگین‌ترم کرد. حقیقتا، من مدت‌هاست از مورد هم‌دردی واقع شدن در دنیای واقعی، ناامید شده بودم اما بعد از دریافت این کامنت، در یک لحظه، احساس تنهایی شدیدی کردم؛ انگار در اون لحظه بقیه آدم‌ها، انسان بودن و من حیوان یا یک گیاه یا حتی یک شیء! شاید فکر کنید اونقدر‌ها هم اوضاع عجیب نیست ولی در اون لحظه، واقعا فکر کردم فقط یک گونه از این حیوان و گیاه و شیء در این دنیا وجود داره که به نوعی بیماری مبتلاست که نه تنها هیچکس نام بیما‌ری‌ش رو نمیدونه؛ بلکه از وجودش هم خبر نداره!

حقیقتا من همیشه فکر می‌کردم می‌تونم بقیه آدم‌ها رو خوب دلداری بدم ولی از دیروز، فکر می‌کنم تمام مدتی که سعی می‌کردم آرومشون کنم، در حال "سنگ‌سابی" بودم. اون‌ها چاره‌ای نداشتن جز این که ظاهرشون رو براق‌تر نشون بدن، تا من دست از سرشون بردارم.

احتمالا تمام روزهایی که لبخند می‌زدم و فکر می‌کردم "چه انسان همدلی هستم!" فقط در حال خط و خش انداختن به روان انسان‌ها بودم...

یه صبر ازت مونده فقط، نذاری اونم بگیرن ازت‌‌‌...

اگر وجود داشته باشی و بعدها ازم بپرسی که چرا همیشه شک داشتم که وجود داره یا نه، تنها جوابم بهت اینه: "آیا تو نشانه‌ای برای من فرستادی که برای یک بار هم که شده حس کنم "خدا" وجود داره؟"

باخت

بازنده‌ها همیشه خوشحال‌تر از برنده‌ها به نظر میان؛ چون یا نمی‌دونن بازنده‌ن یا نمی‌خوان بقیه بدونن باختن‌...

عجب گیری افتادم، عجب!

این چند مدت، خیلی تحت فشار بودم. دیروز هم یک شکست عمیقی رو تجربه کرده بودم که باورم نمی‌شد! واکنش اولیه‌م این بود برای خودم توجیه می‌کردم که خب دلایل این شکست، این دلایل بوده و طبیعیه! یک دفعه، یک نفر توی گوشم گفت "توجیه نکن! قبول کن تو بی‌عرضه‌ای! بقیه تونستن!"

دیروز داشتم فکر می‌کردم، اگه باور نکنم بقیه تونستن، "حسود" میشم و اگه باور کنم خودم بی‌عرضه‌م، "عقده‌ای" می‌شم! ولی امروز فکر می‌کنم که نه تنها بازنده‌م، بلکه هم عقده‌ای‌م و هم حسود!

فکر کنم رسالت من توی زندگی این بود که یک نفر توی دنیا، باور کنه هیچ جنبه خوبی نداره و تمام بدی‌های دنیا در وجودش نهادینه شده...

درام

از دیدن ژانر درام با پایان بسیار غم‌انگیز توی تلویزیون بزرگت، خسته نشدی؟ می‌خوای به ما یه تست نقش کمدی بده! شاید از خنده یه ایرانی هم خوشت اومد‌. امتحان کن!

استرس

تو فکر می‌کنی حالت خوبه، تو فکر می‌کنی داری زندگی می‌کنی، چون هنوز متوجه نشدی استرس، نمی‌تونه یه قاتل باشه! اون شکنجه‌گرته و "خودت" قاتلی...

مرده

اومدم گریه و زاری راه بندازم ولی دیدم ارواح برای هم نمی‌تونن گریه کنن. ما همه‌مون مردیم؛ تاریخ دفنمون متفاوته...

توصیف

"پیک‌می" رو می‌تونی به نود درصد آدم‌ها بگی و مطمئن باشی بهشون توهین نکردی؛ بلکه فقط توصیفشون کردی!