آبان
چشمهام رو میبندم یاد اون شب آبانی میافتم که متوجه شدم از این به بعد "عزادار" محسوب میشم. چشمهام رو به چپ و راست حرکت میدم که اشکهام به زور، سرازیر شن و اون شب آبانی برام تداعی میشه که غمگین بودم ولی کیک دستم بود و شب بعدش توی اون خیابون تصادف کردم. پلکهام رو به سمت پایین فشار میدم و یاد شبهای آبانی میافتم که ...
به معنای واقعی کلمه، این روزها "سوگوار" م...